سيمون مارتين كه به مدت پنج سال در يك شركت كار میكرد، يك روز طی جلسهی هيات مديره اخراج شد. او در حالی كه با نااميدی در خيابانها قدم میزد، با يك مرد گدا، كه مردم او را «ميليونر» میناميدند، آشنا شد. «ميليونر» بعد از دريافتن ماجرای اخراج «سيمون»، به او گفت شك نكند كه اين بهترين حالت ممكن برای او بوده و حالا او نبايد نااميد باشد و با قدرت تمام از درون خود و ايمان به آن، به دنبال يك كار بهتر برود. بعد از گذشت شش هفته از ديدار سيمون با ميليونر و نيافتن كار، سيمون به نزد ميليونر بازگشت. او در حالی كه با نااميدی تمام از پذيرفته نشدن در مصاحبههای كاری برای ميلیونر حرف میزد، ميليونر به او گفت: برای رسيدن به هرچيز بايد به آن ايمان قلبی داشته باشيم و يك ايدهی خوب برای آن بيابيم. حرفهای او به سيمون آرامش موقتی داد. يك روز سيمون در حالی كه مانند قبل به دنبال آگهی استخدام، روزنامهها را زير و رو میكرد، به فكر برپا كردن نمايشگاه حيوانات خانگی افتاد. سيمون تمام همت خود را به كار بست و غرفهای اجاره كرد و قسمت زيادی از آن را به شركتكنندگان اجاره داد. او با ايمان به حرفهای ميليونر شروع به كار كرد. در روز اختتام نمايشگاه متصدی فروش بليط به او خبر داد نمايشگاه او سی و پنج هزار بازديدكننده داشته و او به سود كلانی رسيده است. آن مرد، به ظاهر گدا، در حالی كه واقعا يك ميليونر بود، به خواست خدا سر راه سيمون قرار گرفت و به او آموخت كه انسان بايد ذهنش را روی موفقيت تمركز كند و بعد به آنچه كه میخواهد برسد و تنها بايد ايمان قلبی داشته باشد و تمام سعی خود را به كار ببندد و هيچگاه نااميد نگردد. نويسنده در اين كتاب روش دستيابی به موفقيت و ثروت را در قالب داستان بازگو میكند.
خرید کتاب فروشنده و میلیونر
جستجوی کتاب فروشنده و میلیونر در گودریدز
معرفی کتاب فروشنده و میلیونر از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب فروشنده و میلیونر
خرید کتاب فروشنده و میلیونر
جستجوی کتاب فروشنده و میلیونر در گودریدز